مباحث مطروح در جهان امروز، مخصوصاً در برابر اسلام، زياد است و شايد عمر ما و ديگر كساني كه در اين راه كوشش ميكنند، كفاف ندهد كه پاسخگوي همة سؤالات و اشكالات باشیم، ولي بر همة اهل ايمان فرض است كه اشكالاتي كه بر مكتب و اعتقادشان وارد ميشود، اگر خلاف است، پاسخ منطقي و عقلي بدهند، و اگر صحيح است، آن را برطرف كنند.
یکی از ايرادهایی كه امروز به همة اديان، مخصوصاً دين اسلام وارد ميشود، اين است كه دين اساساً انسان را مكلف به انجام تکلیف ميكند، و تعيين تكليف هم مغاير است با حق آزادي و ساير حقوق شهروندي كه منشعب از همان حق آزادي هستند. بناءبراين در جهان امروز، اديان نميتوانند در عرصة عمومي كاربري و كاربرد داشته باشند، و فقط در عرصة خصوصي محصور و محدود ميشوند.
مخصوصاً بعد از انقلاب اسلامي ايران كه حكومتي تحت عنوان اسلام تشكيل شده، افكار و نظرات نخبگان و اندیشمندان دنيا بیشتر متوجه اسلام گشته و مع الأسف حكومت اسلامي هم در ايران، به شكلي عمل كرده است كه اين انديشه را تأييد نموده كه اگر دين بخواهد وارد عرصه عمومي شود، باعث تخريب و تضییع حقوق شهروندي است، و مردم را از آزادي محروم و اختيارشان را سلب میکند، و ایشان مكلف به پذیرفتن و انجام اموري میشوند كه سالب حقوق و آزاديهاي آنهاست. حال ميخواهيم ببينيم آيا واقعاً اين طور است؟! اگر دين، مخصوصاً دين اسلام که مملو از احکام اجتماعی است، با اينها همه مداخلهگري در جزئيات، آیا نمیتواند و یا نباید وارد عرصة اجتماعی شود؟ و اگر وارد شود چه خواهد شد؟ آيا قرآن آمر به نقض حقوق شهروندی و سلب آزادی و اختیار مردم است یا نه؟ آيا پیامبر در دوران بعثت و آمریت بر مردم، خصوصاً 10 سال مدینه و امیرالمؤمنین در مدت حكومتش این حقوق را سلب مینمودند؟ خوب اگر ایشان سالب حقوق شهروندی و آزادی و اختیار مردم بودهاند، پس حرف آنهایي كه ميگويند دين نبايد وارد عرصه عمومي شود، درست است.
همچنین باید ببینیم که آيا انبياء دين خود را با اكراه و اجبار به مردم تحميل میكردند؟! آيا نباید مردم اول راه مستقيم را بشناسند و قبول كنند و بعد در آن راه حركت كنند؟! اصلاً آيا كسي كه با زور در راهي برود، حرکت در آن راه را به اختیار ادامه خواهد داد؟! يا هر جایي كه زور برداشته شود، برميگردد يا از آن خارج ميشود؟!
جامعة دموكراتيك، داراي حقوق است و انسانها شهروندند، و همة شهروندان در برابر قانون يكسان، و هيچ كسي در برابر قانون با شخص ديگري متفاوت نيست، حال ميخواهد در رأس مملكت باشد، یا آخرين مقام اجتماعی را دارا باشد.
حقوق ذیل جزء لاینفک جامعة دموکراتیک است:
حق آزادي بيان، حق آزادي قلم، حق آزادي انتشار، حق تشكيل اجتماعات و ...
اما حق تشکیل اجتماعات، انشعاباتی پيدا ميكند: حق آزاد بودن در تشكيل احزاب سياسي یا مذهبی و ...، حق عضوگيري و عضو شدن، حقوق ديگری هم مطرح است، مثل حق آزادی در ازدواج، مداخلة در ثروت و مال، داشتن مسكن، تعيين شغل، درس خواندن و... .
آيا دين اسلام این حقوق را تأييد ميكند يا نه؟! آيا پیامبر و امیرالمؤمنین علیهما السلام، آن چيزي كه امروز تحت عنوان آزادي و حقوق بشر مطرح است را رعايت میكردند يا نمیكردند؟ آیا آنها مخالفان خود را میكشتند يا نمیکشتند؟ آیا آنها حق آزادي بيان را سلب میكردند يا نمیکردند؟ آیا آنها زندان سياسي یا عقیدتی داشتند یا نداشتند؟ اصلاً رفتارشان با مخالفانشان چطور بوده است؟ قرآن با كافرها و كساني كه مرتد و از دين خارج ميشدند، چگونه برخورد كرده و چه آياتي نازل شده است؟
آیا دین اسلام اين حق را براي بشر قائل است كه تحت هر عنواني و ضد هر كسي، اجتماع تشكيل دهد و میتینگ راه بیاندازد؟! آیا کسی مثل سلمان رُشدي حق دارد آن مطالب را در یک جامعة اسلامی بنويسد و انتشار دهد؟! و آیا در صورت انجام چنین کارهایی آیا میتوان او را زندانی کرد یا کشت؟! یا میتوان در یک جامعة اسلامی کسی را به جهت اعتقاداتش از حق درس خواندن محروم نمود، یا مثلاً برای پذیرش در دانشگاه، از او رسالة عملیه پرسید؟! یا افراد بیسواد را با اعطاء سهمیههای خاص قبول کرد؟!
در ضمن میخواهیم ببینیم آيا حكومت بر دينداران، منصوب و تعیین شده از طرف خداوند است يا مردم اختيار دارند خودشان حكومت را تشكيل دهند؟! به عبارت دیگر: آیا خداوند مشروعيت حكومت را به يك حكومت ديني و اسلامي میدهد يا به مردم؟! آيا اصلاً حاكميتي وجود دارد كه از سوی خداوند انتخاب شده باشد؟! يا هر حكومتي بايد منتخب مردم باشد؟ نظر قرآن و الگوهاي ديني ما در این زمینه چیست؟ آيا قرآن حکومت و ادارة امور مردم را به پيامبر اسلام سپرده است؟ و اگر سپرده است، در چه موقع بوده؟ آيا در ابتداء بعثت، تشكيل حكومت سياسي جزء وظايف پيامبر بوده است؟ آيا از ائمه صلوات الله علیهم رواياتي مبنی بر تعیین ایشان به حاکمیت بر مردم از سوی خدا وجود دارد؟ آیا خداوند حكومت بر مردم را به پيامبر(ص) تفویض كرده و پيامبر هم به ائمه(ع) سپرده است، و بعد از ایشان هم این امر به علماء ميرسد؟ و آیا هر کسی بر این مسند نشست جانشین راستین ائمه(ع) است؟! آيا چنين چيزهایي در متون دینی ما وجود دارد؟! و اگر هست آیا درست است؟ و آيا اصلاً چنين حكومتي ميتواند حكومتي باشد كه مردم مدعي شوند كه حقوقي از ما نزد حكومت است و او بايد اجراء كند؟ آيا چنين حكومتي ميتواند خدمتگزار مردم باشد يا خدمتگزار خود و اصحاب خویش است؟!
برای پاسخ به این سؤالات باید آیات قرآن و سنت پیامبر(ص) و دوران حکومت امیرالمؤمنین(ع) را بررسی نماییم.
مباحث مطروح در جهان امروز، مخصوصاً در برابر اسلام، زياد است و شايد عمر ما و ديگر كساني كه در اين راه كوشش ميكنند، كفاف ندهد كه پاسخگوي همة سؤالات و اشكالات باشیم، ولي بر همة اهل ايمان فرض است كه اشكالاتي كه بر مكتب و اعتقادشان وارد ميشود، اگر خلاف است، پاسخ منطقي و عقلي بدهند، و اگر صحيح است، آن را برطرف كنند.
یکی از ايرادهایی كه امروز به همة اديان، مخصوصاً دين اسلام وارد ميشود، اين است كه دين اساساً انسان را مكلف به انجام تکلیف ميكند، و تعيين تكليف هم مغاير است با حق آزادي و ساير حقوق شهروندي كه منشعب از همان حق آزادي هستند. بناءبراين در جهان امروز، اديان نميتوانند در عرصة عمومي كاربري و كاربرد داشته باشند، و فقط در عرصة خصوصي محصور و محدود ميشوند.
مخصوصاً بعد از انقلاب اسلامي ايران كه حكومتي تحت عنوان اسلام تشكيل شده، افكار و نظرات نخبگان و اندیشمندان دنيا بیشتر متوجه اسلام گشته و مع الأسف حكومت اسلامي هم در ايران، به شكلي عمل كرده است كه اين انديشه را تأييد نموده كه اگر دين بخواهد وارد عرصه عمومي شود، باعث تخريب و تضییع حقوق شهروندي است، و مردم را از آزادي محروم و اختيارشان را سلب میکند، و ایشان مكلف به پذیرفتن و انجام اموري میشوند كه سالب حقوق و آزاديهاي آنهاست. حال ميخواهيم ببينيم آيا واقعاً اين طور است؟! اگر دين، مخصوصاً دين اسلام که مملو از احکام اجتماعی است، با اينها همه مداخلهگري در جزئيات، آیا نمیتواند و یا نباید وارد عرصة اجتماعی شود؟ و اگر وارد شود چه خواهد شد؟ آيا قرآن آمر به نقض حقوق شهروندی و سلب آزادی و اختیار مردم است یا نه؟ آيا پیامبر در دوران بعثت و آمریت بر مردم، خصوصاً 10 سال مدینه و امیرالمؤمنین در مدت حكومتش این حقوق را سلب مینمودند؟ خوب اگر ایشان سالب حقوق شهروندی و آزادی و اختیار مردم بودهاند، پس حرف آنهایي كه ميگويند دين نبايد وارد عرصه عمومي شود، درست است.
همچنین باید ببینیم که آيا انبياء دين خود را با اكراه و اجبار به مردم تحميل میكردند؟! آيا نباید مردم اول راه مستقيم را بشناسند و قبول كنند و بعد در آن راه حركت كنند؟! اصلاً آيا كسي كه با زور در راهي برود، حرکت در آن راه را به اختیار ادامه خواهد داد؟! يا هر جایي كه زور برداشته شود، برميگردد يا از آن خارج ميشود؟!
جامعة دموكراتيك، داراي حقوق است و انسانها شهروندند، و همة شهروندان در برابر قانون يكسان، و هيچ كسي در برابر قانون با شخص ديگري متفاوت نيست، حال ميخواهد در رأس مملكت باشد، یا آخرين مقام اجتماعی را دارا باشد.
حقوق ذیل جزء لاینفک جامعة دموکراتیک است:
حق آزادي بيان، حق آزادي قلم، حق آزادي انتشار، حق تشكيل اجتماعات و ...
اما حق تشکیل اجتماعات، انشعاباتی پيدا ميكند: حق آزاد بودن در تشكيل احزاب سياسي یا مذهبی و ...، حق عضوگيري و عضو شدن، حقوق ديگری هم مطرح است، مثل حق آزادی در ازدواج، مداخلة در ثروت و مال، داشتن مسكن، تعيين شغل، درس خواندن و... .
آيا دين اسلام این حقوق را تأييد ميكند يا نه؟! آيا پیامبر و امیرالمؤمنین علیهما السلام، آن چيزي كه امروز تحت عنوان آزادي و حقوق بشر مطرح است را رعايت میكردند يا نمیكردند؟ آیا آنها مخالفان خود را میكشتند يا نمیکشتند؟ آیا آنها حق آزادي بيان را سلب میكردند يا نمیکردند؟ آیا آنها زندان سياسي یا عقیدتی داشتند یا نداشتند؟ اصلاً رفتارشان با مخالفانشان چطور بوده است؟ قرآن با كافرها و كساني كه مرتد و از دين خارج ميشدند، چگونه برخورد كرده و چه آياتي نازل شده است؟
آیا دین اسلام اين حق را براي بشر قائل است كه تحت هر عنواني و ضد هر كسي، اجتماع تشكيل دهد و میتینگ راه بیاندازد؟! آیا کسی مثل سلمان رُشدي حق دارد آن مطالب را در یک جامعة اسلامی بنويسد و انتشار دهد؟! و آیا در صورت انجام چنین کارهایی آیا میتوان او را زندانی کرد یا کشت؟! یا میتوان در یک جامعة اسلامی کسی را به جهت اعتقاداتش از حق درس خواندن محروم نمود، یا مثلاً برای پذیرش در دانشگاه، از او رسالة عملیه پرسید؟! یا افراد بیسواد را با اعطاء سهمیههای خاص قبول کرد؟!
در ضمن میخواهیم ببینیم آيا حكومت بر دينداران، منصوب و تعیین شده از طرف خداوند است يا مردم اختيار دارند خودشان حكومت را تشكيل دهند؟! به عبارت دیگر: آیا خداوند مشروعيت حكومت را به يك حكومت ديني و اسلامي میدهد يا به مردم؟! آيا اصلاً حاكميتي وجود دارد كه از سوی خداوند انتخاب شده باشد؟! يا هر حكومتي بايد منتخب مردم باشد؟ نظر قرآن و الگوهاي ديني ما در این زمینه چیست؟ آيا قرآن حکومت و ادارة امور مردم را به پيامبر اسلام سپرده است؟ و اگر سپرده است، در چه موقع بوده؟ آيا در ابتداء بعثت، تشكيل حكومت سياسي جزء وظايف پيامبر بوده است؟ آيا از ائمه صلوات الله علیهم رواياتي مبنی بر تعیین ایشان به حاکمیت بر مردم از سوی خدا وجود دارد؟ آیا خداوند حكومت بر مردم را به پيامبر(ص) تفویض كرده و پيامبر هم به ائمه(ع) سپرده است، و بعد از ایشان هم این امر به علماء ميرسد؟ و آیا هر کسی بر این مسند نشست جانشین راستین ائمه(ع) است؟! آيا چنين چيزهایي در متون دینی ما وجود دارد؟! و اگر هست آیا درست است؟ و آيا اصلاً چنين حكومتي ميتواند حكومتي باشد كه مردم مدعي شوند كه حقوقي از ما نزد حكومت است و او بايد اجراء كند؟ آيا چنين حكومتي ميتواند خدمتگزار مردم باشد يا خدمتگزار خود و اصحاب خویش است؟!
برای پاسخ به این سؤالات باید آیات قرآن و سنت پیامبر(ص) و دوران حکومت امیرالمؤمنین(ع) را بررسی نماییم.